سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Related image






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:50 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

Related image






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:39 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

Image result for ?عکس غمگین و عاشقانه?‎






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:34 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

 

چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ من را در خویش
که مرگ من تماشایی ست


Image result for ?عکس غمگین و عاشقانه?‎






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:32 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

 

 

وقتی خدا تقسیم آرزو کرد گفت آرزوها تموم شده ،

تو بمان با تنهایت و شبهایی که خیس بارانم !

تنهایی یعنی آرزوی مرگ کنی

تا حتی شده برای تشییع جنازت یه عده دورت جمع بشن . . .






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:27 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

تنهائی آدم را عوض میکند …
از تو چیزی میسازد که هیچ وقت نبودی

گاه انقدر بی تفاوت مثل سنگ …
گاه انقدر حساس مثل شیشه …
انقدر با خودت….
حرف می زنی که برای حرف زدن با دیگران،…
لام تا کام دهانت بازنمیشود…. !
غذایت را سرد می خوری……
نهار ها نصفه شب…..
صبحانه را شام !
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی

و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی …!

شبها علامت سوالهای فکرت را میشمری تا خوابت ببرد… !
تنهائی از تو آدمی میسازد….
که دیگر شبیه آدم نیست …






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:25 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

ـ حرفی ندارم!

نه برای گفتن و نه برای نگفتن و
حتی ناگفتن!!

نه تنها حرفی نیست اعتراضی
هم نیست...
همچنین خسته ام از نارفیقی ها!...
دلم دیگر چیزی نمیخواهد!
نه بودن میخواهد و نه نبودن...
دلم میخواهد سکوت کنم...
کمرنگ شوم...
یک چمدان خاطره بردارم و فقط
بروم...
و کسی نگوید نیست!! همین






تاریخ : دوشنبه 96/8/15 | 8:11 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

برای خودم و دلتنگی هایم مینویسم

آری مدتی است تنها مانده ام...

در هجوم سرد سایه ها ... میان آدم هایی از جنس سنگ...

و تن هایی  که به ظاهر تنها هستند....

اما گویی آن طرف تر سر بر شانه دیگری گذاشته اند ...

با شاید نیمی از تنهاییشان را جبران کنند...

میدانی تنهایی ام را دوست دارم ، اما گاهی چنان دلتنگم میکند، که مرگ بزرگ ترین آرزویم است...

نمیدانم گویی تقدیرم این چنین رقم خورده است. یا شاید هم دست سرنوشت مرا به اینجا کشاند

به جایی که امروز این چنین دلتنگ و تنها مانده ام...

جایی که "من" مانده ام با "من" ...

به راستی آدما می آیند تا بمانند... ؟!

یا می آیند تا بروند ...؟!

گریه‌آوردلم شکست

 






تاریخ : یکشنبه 96/8/14 | 9:49 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

بالشت خودم را ترجیح میدهم

به شانه دیگری...

شانه های امروزی مثل بالشت های مسافر خانه اند...

سرهای زیادی را تکیه گاه بوده اند...!!!






تاریخ : یکشنبه 96/8/14 | 9:23 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید






تاریخ : شنبه 96/8/13 | 11:4 صبح | نویسنده : sahar | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.